صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

به نام یکتای بی همتا

فرزندم ،نورچشمم،پاره تنم...
توآمدی با نگاه شیرینت،باگرمای دلپذیرت،بانگاه بی نظیرت.
چگونه برایت از شادیم بگویم؟ازشوق دیدارت...از لحظه تولدت...
توآمدی وبه زندگیمان رنگ تازه ای دادی...چونان رنگ گلهای بهشتی با عطری دلاویز وبه غایت مدهوش کننده...
عظمت پروردگار رادرظرایف وجوددوست داشتنی ات می جوییم وخداراباتمام ذرات وجودمان می ستاییم...
پسرکم، روزای قشنگ کودکی تو هرگز برنمی گردن روزگاری میرسه که تو در جستجوی کودکیت تاریخ رو ورق میزنی اما کودکی برنمی گرده ... پس برای تو می نویسم از خاطرات زیبای بزرگ شدنت....

مامان داره دوباره مامان میشه

سلام ناز گلم خوبی مامانی میدونم یکم ناراحتی از دستم آخه همش دعوات میکنم چون به خاطر این فسقلی تو دلم که نمیدونم قرار داداشی باشه یا خواهر جونت خیلی حالم بده اونقدر که حوصله خودمم ندارم شما هم که تو سنی لجبازی و استقلال هستی یکم اذیت میکنی اذیت که نه بهتر بگم تحمل من کم شده خلاصه اومدم ازت عذر خواهی کنم و بخوام که اون دستای کوچولوت ببری سمت آسمون و برا من و فسقلی دعا کنی دوست دارم مامان جونم
21 تير 1394

آخیش پروژه با موفقیت تموم شد

سلام همین بگم و برم چون نمیخوام بیشتر از این در مورد این قضیه صحبت کنم فقط این بدون که تلان هیچ مشکلی با هم در زمینه جیش و پی پی نداریم هوراااااااااااااااا  خیلی سخت مادر بودن یه مادر خوب بودن آخه سر این قضیه فهمیدم که خیلی بیشتر باید صبوری میکردم و از اینکه بعضی مواقع دعوات کردم خیلی ناراحتم نازنینم مامان و بابا رو ببخش اگه یه وقتایی باهات تندی کردن دوست داریم خیلی زیاد خیلی خیلی خیلی
2 خرداد 1394

سال ۱۳۹۴

سلام آقا صدرا شیطون سال جدید هم اومد و امروز روز جمعه است و مامان و بابا از فردا باید راهی مدرسه بشن۰ امسال سال تحویل رفتیم حرم امام رضا هر چند از بس شلوغ بود در های حرم بسته بودن و ما پشت در و داخل خیابان سال جدید آغاز کردیم نازنینم پروژه ای که با هم شروع کرده بودیم (پوشک گرفتن) همچنان ادامه دا ه و نمیدونم چرا افتادی تو دنده لج و اینقدر مامان اذیت میکنی خلاصه واقعا کم آوردم همه چیو بلدی ولی اینکه چرا بعد از انجام عمل به زبون میاری نه قبلش رو نمیدونم و موندم با این رفتارت چه کار کنم باهات حرف زدم،دعوات کردم،تشویقت کردم هر کاری بگی کردم ولی هر روز بدتر از دیروز وقتی باهات صحبت میکنم میگی باشه مامان جون قول قول میدم الانم که دارم تایپ کنم اومد...
14 فروردين 1394

برای پسرم

برای پسرم مرد کوچک مادرفدای قد و بالایت  خوب به حرف های مادر گوش کن حرف های شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگوییم تا در آینده آماده باشی برای مرد شدن تو قرار است مرد خوبی شوی  مرد خوب بودن کار سختیست  اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه گلیم خودت را از آب بکشی بیرون  و مهمتر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست  اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت عشق چیز عجیبی نیست  حسی است مثل موقع هایی که صدایم می کنی:مادر من میگوییم:جان مادر و به همین مقدسیست عاشقی را کم کم خودم یادت میدهم   ...
4 بهمن 1393

موفقیت روز افزون در پروژه

سسلام نازنینم پروژه ای که با هم شروع کردیم با موفقیت به اتمام رسید البته هنوز یه روزهایی هست که ازدستت در میره ولی اشکال نداره مامان جون اصلا به اینکه فراش رو کثیف کنی فکر نمیکنم مهم اینکه که بدون فشار و ناراحتی من یاد بگیری.دوست دارم
8 دی 1393

پوشششششک پروژه ای سخت وطاقت فرسا

  سلام یه پروژه سخت برداشتم پروژه پوشک گرفتن جناب عالی.امروز روز دوم و از صبح تا حالا ۳بار خودت خیس کردی ویه بار هم گلاب به روت تو لباس زیرت پیپی کردی از چند وقت پیش تصمیم داشتن این هفته شروع کنم به گرفتنت از پوشک اخه شنبه اربعین و ۴روز تعلیطم وامیدوارم طی این ۴روز بتونی به خود کنترلی برسی و جیشت بگی امروز صبح در اوج نا امیدی دو بار جیشت گفتی و الان هم میگی جیش دارم ولی همون سری اول جیش نمیکنی و در عرض ۵دقیقه باید ۳ بار پشت سرهم شرتت بپوشونم و در بیارم تا جناب جیشتون نزول اجلال کنن خلاصه امروز که فرش نجس کردی خیلی خودم کنترل کردم تا دعوات نکنم از خدا خواستم بهم صبر بده و کمکم کنه بتونم این دوره از زندگیت رو به راحتی دوره از شیر گرفتنت...
19 آذر 1393

تولدت مبارک

  :-  عزیزم دیشب برات یه جشن کوچولو گرفتم من شما بابا و مامان فریده، بابا رفت یه کیک کوچولو گرفت و ۴ نفره جشن گرفتیم ...
23 مهر 1393

چقدر زود گذشت

الان که این مطلب مینویسم ۳ ساعتی هست که از بجنورد برگشتیم و شما بعد از اینکه خواب از چشمای من گرفتی،خوابیدی، داشتم مطالب قبلی وبت میخوندم و عکسات نگاه میکردم چقدر زود بزرگ شدی مامانی، چشم رو هم بزارم باید رخت دامادی تنت کنم، همیشه به بابایی میگم من برا صدرا زن نمیگرم برا خودم نگهش میدارم .داریم به روز تولدت نزدیک میشیم امسال شاید مامان جون اختر و خاله تکتم نتونن بیان قوچان و باید تنها با شما،من،بابایی،عمو و مامان جون فریده جشن بگیریم از دو هفته پیش کادو روز تولدت خریدم یه دوچرخه،هرچند هنوز نمیتونی ازش استفاده کنی.   ...
18 مهر 1393