داستان از شیر گرفتن
سلام عسلم.امروز میخوام از پروژه از شیر گرفتنت بگم، فکر میکردم خیلی اذیت بشی ولی خدا رو شکر سخت نبود، دقیقا وقتی ۲۲ماهگیت تموم شد از شیر گرفتمت.مرداد ماه بردمت پیش دکترت وقتی وزنت کرد نسبت به ماه خرداد ۱۵۰ گرم وزن کم کرده بودی کلی آزمایش نوشت ولی خدا رو شکر جواب آزمایشت خوب بود، همون روزی که باید میرفتیم آزمایش وباید ناشتامیشدی سعی کردم تا شب شیر ندم،ظهر تو تاب زیرزمین مامان جون اختر خوابیدی و شب قبل خوابت یه دل سیر شیر خوردی روز بعد هم تا شب شیر ندادم وقتی میومدی سراغم میگفتم می می اوف، درد و شما نگاه میکردی،نازش میکردی و موقع بوس کردنش تا میخواستی شبیخون بزنی من الکی گریه میکردم و میگفتم آی دردش.وقتی برا اولین بار گفتم اوف شده بغض کرد...