شکسته شدن طلسم وبلاگ صدرا و اولین دل نوشته های مامانی از بیقراریهای شما
پسرم همیشه میخواستم بعد از تولدت برای ثبت خاطرات قشنگت وبلاگ بسازم اما گریه ها و بیقراری های بی امان شما فرصت این کار از من گرفته بود.وقتی 74 روزت بود (6 آذر1391) بابایی برای مصاحبه دکتری به کرمانشاه رفت و شما اونشب اصلا نخوابیدی یکسره رو پای من و مامان فریده بودی شیر نمیخوردی خلاصه اونشب سپری شد ولی بیقراری های شما همچنان ادامه داشت 26 آذر بردمت پیش دکتر بیانی و شروع به مصرف داروی کولیکز کردی وزنت 5 کیلو 250 گرم و دور سرت 38.5 بود دکتر گفت پسرت سالم فقط یکم زیادی شیطون برا همین شیر نمیخوره.حدود یک هفته همه چی آروم بود دیگه تا 3 صبح بیدار نبودی کم کم خوابت داشت تنظیم می شد6 دیماه بردیمت برا ختنه من نتونستم بمونم و شاهد گریه کردنت باشم رفتم ...
نویسنده :
شبنم
23:52