صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

عکس ها جا افتاده

بچه جون مگه کتاب میخورن!!!!!!!!! عزیزم کتاب میخونن . دستم به بابات برسه که این کتابا روداده دستت شما هم از خجالتش در اومدی روروئک سواری در حیاط مامان اختر صدرا و مخلوط کن جیگمل مامان اینجوری نگاهم نکن، نترس ازت نمیگیرمش موش موش یادش بخیر هر کار کردیم از کریرت خوشت نیومد بعد از مدت ها آوردمش و شما حسابی استقبال کردی و خوشت اومد یه خواب راحت بعد از یه خواب راحت شروع کردی به فضولی و در آخر هم خسته شدی مامانی نگفتی تو گلوت گیر میکنه خاله تکی داشت برا تولد کوروش کیک درست میکرد ، گردو های خرد شده رو گذاشتیم سر سفره که یه خورده اش برا صبحانه بخوریم،همه گی سر گرم کیک شدیم که یه دفه دید...
9 خرداد 1392

مسواک

سلام جیگر،یه چند روزی هست که شروع کردی به مسواک زدن آخه وقتی مسواک میکنم ، بالا و پایین میپری و دستت به سمت مسواک دراز می کنی تا بگیریش برا همین منم مسواکت دادم دستت ،البته بگم خودت اینکار می کنی چون اجازه نمیدی مامان دندونات مسواک کنه منم مسواک انگشتی رو گذاشتم داخل دندون گیرت و وقتی خودم مسواک میزنم مسواک شما رو  هم میدم دستت تا اون دوتا دندون کوچولوت رو تمیز کنی اول با نهایت احساس مسواک می کنی داخل دهنت بعد درش میاری و نگاهش می کنی دوباره میزاریش داخل دهنت و دوباره درش میاری و نگاهش می کنی و این قصه ادامه داره تا اینکه خسته میشی و مسواکت میندازی از  قسمت آخر عکسی موجود نیست   ...
9 خرداد 1392

چرخ کالسکه

از وقتی سوار روروئک شدی و میتونی باهاش به همه جا سرک بکشی عاشق چرخای کالسکه ات شدی و حسابی باهاش سرگرم میشی شاید از چرخشش خوشت میاد مامان هم جای کلسکه رو تغییر نمیده تا شما حسابی بازی کنی.قربونت بشم عسلم   موهاش نگاه کن چه ژولی پولیه ...
7 خرداد 1392

اولین سینه خیز

از تاریخ 22 اردیبهشت تلاشات برا سینه خیز رفتن بیشتر شده بود و یاد گرفته بودی باسنت بالا ببری ولی چون اکثر مواقع سوار روروئکت بودی تبلی می کردی و زود خسته میشدی و فاصله خیلی کمی رو اون هم با نق نق و غر غر میرفتی جلو تا اینکه روز شنبه 4 خرداد به راحتی تنوستی به سمت جلو حرکت کنی الان دیگه حرفه ای شدی و کل خونه رو با سینه خیز دور میزنی اینم یه عکس از تلاش هات برا یاد گرفتن سینه خیز ...
7 خرداد 1392

حرف آخر را برایت مینویسم ای پدر با تو بودن را دوست دارم ای پدر

پدر همون کسی هست که لرزش دستش دیگه چیزی از چای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن و تو انگار به کوه تکیه داری … شور عشقت هست در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره در من جاری است ساز آوای صدایت هم همیشه با من است از تو از عشق تو لبریز هستم ای پدر من برای دیدنت با سر دوانم ای پدر زندگی یعنی پرواز در آغوش تو مرگ یعنی من بدون عطر تو روزت مبارک صدرای مامان یادت باشه تو بهترین بابای دنیا رو داری پس همیشه دست بوسش باش ...
7 خرداد 1392

خدایا شکرت،هزاران مرتبه شکرت

سلام نازگلم،دیشب کلی گریه کردم آخه وبلاگ یه دختر کوچولویی رو خوندم که جلو چشم مامانش ذره ذره آب شد و بعدش رفت پیش خدا و شد یه فرشته آسمونی. خیلی دلم گرفت بیشتر از همه برا مامانش گریه کردم که چه جوری داره داغ فرزندش تحمل می کنه.مامانی هیچی اندازه از دست دادن فرزند کمر پدر و مادر نمیشکنه.وقتی اومدم کنارت بخوابم نگات کردم و کلی به اون دستای کوچولوت بوسه زدم و هزاران مرتبه خدا رو شکر کردم که کنارم هستی.خدا هیچ کس با بچه اش امتحان نکنه،آمین.....
1 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم خیلی وقت بود نتونستم وبلاگت به روز کنم آخه کلی کار رو سرم ریخته بود آبگرم کن حسابی حالم گرفت و مجبور شدم موکت آشپزخونه رو بشوریم نزدیک عید و باید خونه تکونی میکردم  بابایی برا جابه جایی مبل ها و تغییر دکور خونه کمکم نکرد و دیروز خودم به تنهایی همشون جابه جا کردم البته شما هم خیلی کمک کردی داخل کالسکه ات نشستی و من نگاه میکردی اگه هم خوابت میومد یکم غر غر میکردی ولی خیلی زود خوابت میبرد.دوست دارم عسلم
1 خرداد 1392

اولین سرما خوردگی

سلام سلام صد تا سلام این هفته اونقدر به مامان و بابا و مامان فریده سخت گذشت که فقط خدا میدونه.اولین سرماخوردگی عمرت خیلی سخت بود درواقع هم گوش درد بودی هم گلو درد با تب بالا که وقتی بغلت میکردم شیرت بدم مثل این بود که بخاری رو بغل کرده ام . خیلی اذیت شدی نزدیک به 4 شبانه روز تب داشتی و این عفونت لعنتی از بدنت خارج نمی شد که تبت بیاد پایین.اونقدر حالت بد بود که حاظر نبودی لحظه ای از بغلم جدا بشی کل این هفته رو سر کار نرفتم و الان که دارم وبلاگت آپ میکنم خیلی بهتر شدی؛داری تلاش می کنی لب تاب خاله رو بدست بیاری.امروز اشتهات بهتر شد و 2 کاسه سوپ خوردی بگو ماشاا... دلم نمیخواست موقع مریضی ازت عکس بگیرم چون توان دیدن چهره ناراحت،صورت گلگون و چشم...
31 ارديبهشت 1392