صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 26 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

اولین مامان گفتن صدرا

امروز صبح وقتی شنیدم گفتی ماما فکر کردم اتفاقی بود ولی نه اتفاق نبود واقعیت بود و شما امروز به من گفتی ماما، دلم غش کرد دوست داشتم درسته بخورمت پسرم گلم داره بزرگ و بزرگتر میشه.امروز به خاطر دندون چهارمت خیلی اذیت شدی و نق نق میکردی اگه بغلت نمیکردم میومدی و از پاهام آویزون میشدی و میگفتی مممممم ماما.جان ماما مامان به قربونت .راستی بابا هم میگلی خیلی وقت بب و بابا میگی ولی امروز کاملا واضح به بابا اشاره میکردی بابایی هم ذوق کرده بود. ...
23 تير 1392

اولین باری که به تنهایی و مدت طولانی نشستی

این عکسا مال هفته پیش بود که رفته بودیم خونه مامان اختر و شما برای اولین بار به تنهایی و مدت طولانی نشستی در نهایت از بس که شما تنبل خان تشریف دارین نشستن تبدیل شد به لم دادن ...
22 خرداد 1392

مسواک

سلام جیگر،یه چند روزی هست که شروع کردی به مسواک زدن آخه وقتی مسواک میکنم ، بالا و پایین میپری و دستت به سمت مسواک دراز می کنی تا بگیریش برا همین منم مسواکت دادم دستت ،البته بگم خودت اینکار می کنی چون اجازه نمیدی مامان دندونات مسواک کنه منم مسواک انگشتی رو گذاشتم داخل دندون گیرت و وقتی خودم مسواک میزنم مسواک شما رو  هم میدم دستت تا اون دوتا دندون کوچولوت رو تمیز کنی اول با نهایت احساس مسواک می کنی داخل دهنت بعد درش میاری و نگاهش می کنی دوباره میزاریش داخل دهنت و دوباره درش میاری و نگاهش می کنی و این قصه ادامه داره تا اینکه خسته میشی و مسواکت میندازی از  قسمت آخر عکسی موجود نیست   ...
9 خرداد 1392

اولین سینه خیز

از تاریخ 22 اردیبهشت تلاشات برا سینه خیز رفتن بیشتر شده بود و یاد گرفته بودی باسنت بالا ببری ولی چون اکثر مواقع سوار روروئکت بودی تبلی می کردی و زود خسته میشدی و فاصله خیلی کمی رو اون هم با نق نق و غر غر میرفتی جلو تا اینکه روز شنبه 4 خرداد به راحتی تنوستی به سمت جلو حرکت کنی الان دیگه حرفه ای شدی و کل خونه رو با سینه خیز دور میزنی اینم یه عکس از تلاش هات برا یاد گرفتن سینه خیز ...
7 خرداد 1392

صدرا و روروئک و فضولی

دو هفته ای هست که سوار روروئک میشی هر روز هم کارای جدید یاد میگیری و حسابی شلوغ کاری می کنی. جدیدا هم مثل یه کانگورو کوچولو داخل روروئک بالا و پایین میپری و منم برات این اهنگ میخونم دینگیری گیدینک دینگیری گیدینگ دینگیری گیدینگ دینگ زیر میز مامانی چه خبره کوچولو عجب وسیله جالبی پیدا کردی آقا صدرا   به به لب تاب خاله تکی اگه بفهمههههههههه وقی زیر میز مامانی مشغول بازی بودی ناگهان چشمهای زیبایت لب تاب دید و دوان دوان با روروئک اومی سراغش اینم مراحل رسیدن به لب تاب خاله ناقلا خوشت اومده اگه خاله بفهمه کلمون میکنه شب خوش پسرم فردا باید برم سر کار ...
12 ارديبهشت 1392

اولین مروارید زیبا

این روزا خیلی غر غرو شده بودی و شبا راحت نمی خوابیدی، روز یک شنبه که از سر کار برگشتم رفتیم خونه خودمون چون فرداش روز تعطیلیم بود شب ساعت ده و نیم خوابیدی حدود ساعت دوازده و نیم بیدار شدی و شروع کردی به گریه بهت شیر دادم نخوردی، آب دادم نخوردی، رو پام گذاشتم بخوابی نخوابیدی، با بابایی تو پتو گذاشتیمت و تکونت دادیم بازم نخوابیدی، خلاصه هر کار کردم نخوابیدی که نخوابیدی و همش نق نق میکردی بر عکس همون شب هم استامینوفنت تموم شده بود وهم ماشین همسایمونم جلو ماشین بابایی پارک بود و نمی شد از حیاط ببریم بیرون خلاصه با هزار ترفند رو پام خوابوندمت ساعت سه و نیم بود که گذاشتمت رو زمین اما یک ربع بعد بیدار شدی و دوباره نق نق کردی بابایی بغلت کرد و رو دس...
11 ارديبهشت 1392

دا دا

سه شنبه 92.2.3  برات یه جا حوله ایی عروسکی خریدم، عروسکش یه پسر مو فرفریه خوشگله آخه همش جذب جا حوله ایی مامان فریده میشدی که سر یه عروسک؛البته یه عروسک با جنسیت دختر مامان فریده اسم عروسکت داداشی گذاشت هرچند زیاد علاقه ای بهش نشون ندادی و هنوزم جا حوله ای مامانی برات جذاب تر وای وای وای شب وقتی گذاشتمت داخل روروئک تا بازی کنی شروع به گفتن کلمه دا دا کردی اونم نه یک بار؛ پشت سر هم تکرار می کردی حالا از نظر شما همه چی دادا حتی آقای خرچنک، چون وقتی دادم دستت تا باهاش بازی کنی گفتی اه دادا ...
7 ارديبهشت 1392

اولین غلت زندگی بدون کمک

امروز بعد از تمیز کردن خونه میخواستیم بریم خونه مامان فریده که شب بابایی از مشهد بیاد و بریم بجنورد، تازه از خواب بیدار شده بودی ،ساکت گذاشتم رو تخت و اومدم سمت دراور که لباسات جمع کنم یه دفه متوجه شدم که داری تلاش میکنی خودت به ساکت برسونی و بدون کمک غلت زدی اما دستت زیر بدنت مونده بود و نمیتونستی آزادش کنی خیلی ذوق کردم و سریع دوربین برداشتم و ازت فیلم گرفتم اینم یه عکس بعد از غلت زدن که در حال تلاش برای برگشتن به پشت هستی.بووووووووسسسسسسس ...
16 اسفند 1391