صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

هر روز شیطون تر از دیروز

از کارای جدیدت بگم که هر چیو بخوای با دست نشون میدی،اگه یه نی نی تو خیابون یا هر جای دیگه ببینی دوست داری باهاش ارتباط برقرار کنیو چشمش نشون بدی،وقتی میگم کلاغ پر انگشت من میگیری و بالا پایین میکنیش،حسابی اهل آب و چایی شدی تا دستم چایی میبینی میخوای،از شیشه خوشت اومده و هراز گاهی باهاش آب میخوری،تا صدای کلید یا باز و بسته شدن در میشنوی گریه میکنی و میری پشت در می ایستی،باید یواشکی بریم دستشویی چون پشت سرمون میای ولی اگه بفهمی چراغ دستشویی روشن میای پشت در و گریه میکنی اونقدر که دل آدم برات کباب میشه،وقتی میگم ناز، ناز،خودت ناز میکنی. هر کی بگه یا الله  باهاش دست میدی،بای بای میکنی،بابا، به به، ده ده،ددر،بده،میگی وقتی ازت میپرسم بابا کو ...
25 شهريور 1392

خواب در کالسکه

سلام جون دلم نمیدونم از کجا شروع کنم از کدوم شیطتنتت بگم.بزار از شیطنت نیم ساعت پیشت بگم وقتی که از خواب بیدار شدی و مشغول بازی بودی منم داشتم رخت خوابت جمع میکردم آخه حدود 3 هفته است که خودم رو تخت میخوابم و شما رو پایین تخت میخوابونم دوست ندارم بیشتر از این وابسته ام بشی کم کم باید مستقل بشی ولی راستش جرات نمیکنم تنها تو اتاق بخوابونمت تصمیم دارم تختت سرهم کنم و امیدوارم باهاش کنار بیای و داخلش بخوابی دوران نوزادیت که زیاد ازش خوشت نمیومد خلاصه امروز صبح رفتی سراغ سطل آشغال اتاق و درش باز کردی به به کاغذ چیزی که صدرا خان عاشقش خلاصه قصد برداشتن کاغذای داخل سطل داشتی که مامان مثل عجل معلق اومد و ازت گرفت.بردمت آشپزخونه و سبد اسباب بازیات ...
6 شهريور 1392

رویش پنجمین دندان

بالاخره دندون پنجم هم خودش نشون داد( لثه بالا سمت چپ!!!!!!!!!!).وای که چقدر اذیتت کرد یه ماه کامل کارت شده بود نق زدن.خدا رو شکر ،گوش شیطون کر ،از وقتی نیش زده هم راحت میخوابی و هم اشتهات بهتر شده.مبارک گل پسرم تاج سرم
29 مرداد 1392

اندر احوالات مسافرت به شمال

امروز یه هفته شده که از شمال برگشتیم و من تازه میخوام از خاطراتش برا شما بگم آخه مامان جان تا میشینم پای لب تاب میای سراغم و از سر و کولم آویزون میشی منم مجبور میشم شما رو بنشونم رو پاهم،آخه تا اینجا هم راضی نمیشی و اول از همه پدر موس در میاری بعد میای سراغ دکمه های کیبورد و محکم انگشتات میزاری روی این دکمه های بیچاره نمیزاری من دست بزنم تا میام تایپ کنم دست من می کشی عقب منم مجبور میشم کامپیوتر خاموش کنم تا 10 دقیقه بعد از خاموش شدن هم جرات ندارم از جام بلند بشم چون آقا صدرا هنوز میخوان بازی بکنن ای جونم تو عشق مامانی این روزا شدی سرگرمی من و بابا میشینیم  شیطنتات نگاه میکنیم و میخندیم.چقدر حرف زدم از بحث اصلیمون دور افتادیم میخواستم ا...
22 تير 1392

سلام شیطونک

سلام گل گلکم امشب بعد از مدت ها اومدم تا برات بنویسم.بابایی رفت مسابقه فوتسال(جام رمضان)منم خوابم نبرد آخه دیشب بعد از پروژه سنگین پشه کشون خونه مامان فریده و بیخوابی بعد از آن به جهت خارش های شدید،بعد ظهر حسابی با هم خوابیدیم و الان بیخوابی زده به سرم.راستی دیروز خونه مامان فریده داشت یه اتفاق خطر ناک می افتاد،جونم برات  بگه هر چی به این مامان بزرگت میگم یکم نفت داخل چاه خونتون بریزین تا از شر این سوسکا خلاص بشین،کو گوش شنوا دیروز داشتی طبق معمول هر روز سینه خیز میرفتی تا شایدیه آشغال کوچولو پیدا کنی و نوش جان بکنیش خلاصه تا رفتم آشپزخونه و برگشتم دیدم یه چیز قهوه ای تو دستت و داری تلاش میکنی که حسابی تو دستت جفت و جورش بکنی و بندازیش ...
22 تير 1392