صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

یه توپ دارم قلقلیه

توپ سفیدم    قشنگی و نازی حالا من میخوام برم به بازی بازی چه خوب با بچه های خوب بازی میکنیم با یه دونه توپ چون پرت میکنم توپ سفیدم را از جا میپره میره به هوا قل قل میخوره تو زمین ورزش یک و دو سه و چهار و پنج و شش ...
26 بهمن 1391

واکسن 4 ماهگی و تب

دیروز با بابایی و مامان فریده رفتیم واکسنت زدیم البته بابا ما رو رسوند مرکز بهداشت و خودش رفت مشهد برا ثبت نام دانشگاه. وزن ٦.٥٠٠ قد ٦٥ و دور سرت ٤١.٥ بود.نازنین مامان دیشب تب داشتی به خاطر واکسن ٤ ماهگی.الهی فدات بشم ،همش تو خواب ناله میکردی پا شویت کردم و یه دستمال تنظیف رو پیشونیت گذاشتم تا اینکه نزدیکای صبح دمای بدنت به  ٣٦.٧ رسید اونموقع تونستم راحت بخوابم.الان راحت خوابیدی     ...
26 بهمن 1391

آخرین روزهای ماه چهارم

روزهای آخر ماه چهارم را هم تموم کردی و امروز وارد ماه پنجم شدی.خیلی شیرین وشیطون شدی اونقدر آغون آغون میکنی که دلم میخواد بخورمت.بزرگ شدی مامانی تلاش میکنی غلت بزنی، غریبه رو از آشنا تشخیص میدی و اگه نشناسی گریه میکنی و چشمات پر اشک میشه پنج شنبه 19 بهمن میخواستیم بریم حقیقه بچه های احسان آقا(صاحب کار مامان فریده) مامانی و عمو ایمان اومدن دنبالمون وقتی بابایی بردت پیش عمو زدی زیر گریه بابایی قربون صدقت رفت تا آروم شدی ولی وقتی دوباره عمو رو دیدی گریه کردی و چشات پر شد از اشک قربونت بشم الهی اشکات نبینم عسلم ...
26 بهمن 1391