سلام شیطونک
سلام گل گلکم امشب بعد از مدت ها اومدم تا برات بنویسم.بابایی رفت مسابقه فوتسال(جام رمضان)منم خوابم نبرد آخه دیشب بعد از پروژه سنگین پشه کشون خونه مامان فریده و بیخوابی بعد از آن به جهت خارش های شدید،بعد ظهر حسابی با هم خوابیدیم و الان بیخوابی زده به سرم.راستی دیروز خونه مامان فریده داشت یه اتفاق خطر ناک می افتاد،جونم برات بگه هر چی به این مامان بزرگت میگم یکم نفت داخل چاه خونتون بریزین تا از شر این سوسکا خلاص بشین،کو گوش شنوادیروز داشتی طبق معمول هر روز سینه خیز میرفتی تا شایدیه آشغال کوچولو پیدا کنی و نوش جان بکنیشخلاصه تا رفتم آشپزخونه و برگشتم دیدم یه چیز قهوه ای تو دستت و داری تلاش میکنی که حسابی تو دستت جفت و جورش بکنی و بندازیش داخل دهنت اولش فکر کردم پوست گردو اومدم ازت بگیرم که گوشت تنم ریخت،بلهههههههههه آقا سوسک در دست شما جان به جان آفرین تسلیم کرده بود و شما سعی در خوردن آن داشتی،زودی رفتم دستات شستم خدا رو شکر کردم که نخورده بودیش وگرنه در جا سکته کرده بودم.مادر جان اخه سوسکم شد غذا هر کی ندونه فکر میکنه من به شما غذا نمیدم. آدم از هر چی بدش میاد سرش میاد من از هر چی جک و جونور متنفرممممممممم شما به مامان فریده بگو یه فکری واسه پشه هاو سوسکای خونش بکنه دیگه، حرف عروسش که گوش نمی کنه