صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

اولین زیارت آقا امام رضا

هفته پیش روز شنبه ساعت 4 بعد ظهر راه افتادیم سمت مشهد هم به قصد زیارت و هم به قصد دیدن خاله زینب(دوست دوران دانشگاه من) که از شیراز اومده بودن مشهد.قربون امام رضا برم که اونقدر کم سعادتیم که دم در خونمون و ما خیلی کم به زیارتشون میریم.بعد از به دنیا اومدنت این اولین باری بود که میرفتی حرم البته وقتی خیلی کوچولو بودی و داخل شکم مامان لونه کرده بودی اومدی زیارت آقا اونموقع 8 هفته بودی اومدیم مشهد برا سوم مهسا جون(دختر خاله من)،خدا رحمتش کنه چه پاک و با دست پر از دنیا رفت روحش قرین رحمت باشه. ...
13 خرداد 1392

عکس ها جا افتاده

بچه جون مگه کتاب میخورن!!!!!!!!! عزیزم کتاب میخونن . دستم به بابات برسه که این کتابا روداده دستت شما هم از خجالتش در اومدی روروئک سواری در حیاط مامان اختر صدرا و مخلوط کن جیگمل مامان اینجوری نگاهم نکن، نترس ازت نمیگیرمش موش موش یادش بخیر هر کار کردیم از کریرت خوشت نیومد بعد از مدت ها آوردمش و شما حسابی استقبال کردی و خوشت اومد یه خواب راحت بعد از یه خواب راحت شروع کردی به فضولی و در آخر هم خسته شدی مامانی نگفتی تو گلوت گیر میکنه خاله تکی داشت برا تولد کوروش کیک درست میکرد ، گردو های خرد شده رو گذاشتیم سر سفره که یه خورده اش برا صبحانه بخوریم،همه گی سر گرم کیک شدیم که یه دفه دید...
9 خرداد 1392

حرف آخر را برایت مینویسم ای پدر با تو بودن را دوست دارم ای پدر

پدر همون کسی هست که لرزش دستش دیگه چیزی از چای توی استکان باقی نگذاشته ولی بهت میگه به من تکیه کن و تو انگار به کوه تکیه داری … شور عشقت هست در قلبم ای پدر گرمی لبخندهایت هست در ذهنم ای پدر مهربانی هایت همواره در من جاری است ساز آوای صدایت هم همیشه با من است از تو از عشق تو لبریز هستم ای پدر من برای دیدنت با سر دوانم ای پدر زندگی یعنی پرواز در آغوش تو مرگ یعنی من بدون عطر تو روزت مبارک صدرای مامان یادت باشه تو بهترین بابای دنیا رو داری پس همیشه دست بوسش باش ...
7 خرداد 1392

بدون عنوان

سلام گل پسرم خیلی وقت بود نتونستم وبلاگت به روز کنم آخه کلی کار رو سرم ریخته بود آبگرم کن حسابی حالم گرفت و مجبور شدم موکت آشپزخونه رو بشوریم نزدیک عید و باید خونه تکونی میکردم  بابایی برا جابه جایی مبل ها و تغییر دکور خونه کمکم نکرد و دیروز خودم به تنهایی همشون جابه جا کردم البته شما هم خیلی کمک کردی داخل کالسکه ات نشستی و من نگاه میکردی اگه هم خوابت میومد یکم غر غر میکردی ولی خیلی زود خوابت میبرد.دوست دارم عسلم
1 خرداد 1392

چه معصومانه میخوابی گلم

                             لالا نخواب تنها میمونم     کمک کن قدر چشمات بدونم این کوچولو صدرای مامان وقتی که بعد از شیر خوردن آروم و معصومانه خوابش میبره. اونقدر برام لذت بخش وقتی در آغوشم میگیرمت و بهت شیر میدم اونقدر لحظات برام زیبا میشه وقتی محکم بغلم میکنی و پاهای کوچولوت میندازی روی پای مامانی و خوابت میبره نمیدونی چقدر این لحظات برام زیباست.وقتی نمیتونم به خاطر مشغله کاری به موقع شیرت بدم تا خوابت ببره، بعد از گرفتن س ی ن ه یه آه میکشه و دوباره شروع میکنی به خوردن ...
14 فروردين 1392