باز آمد بوی ماه مهر بوی بازیهای راه مدرسه
این روزا با شروع مدرسه ها برنامه روزانه زندگیمون تغییر کرده ساعت 6:20 صبح بیدار میشم غذا رو داخل آرام پز درست میکنم و ساعت 7 شما رو میبریم پیش مامان فریده.ظهر هم ساعت 1:30 میرسم خونه مامان جون. وقتی من میبینی میای پیشم وشیر میخوای حتی یه دقیقه هم تحمل نداری تا من لباسام دربیارم.خدا رو شکر گریه نمی کنی و از این که پیش مامان جون هستی خیالم راحت.چفدر زود یک سال گذشت سال پیش تو همچین روزایی حال هوامون یه جور دیگه بود خوشحال از اینکه یه فرد جدید داره وارد خانواده میشه پارسال از همون روز اول مرخصی گرفتم و برا خودمون خوش بودیم ، حالا بعد از حدود یه سال خوردن و خوابیدن و حقوق مفت گرفتن باید برم سر کلاس اونم مدرسه ابتدایی.من نزدیک دو سال از محیط ابتدایی دور بودم و حالا اصلا حوصله سر و کله زدن با بچه ها رو ندارم و تا بیوفتم رو غلتک یکم زمان میبره راست میگن که باید عاشق کار معلمی باشی ولی متاسفانه من عاشقش نیستم نه اینکه بچه ها رو دوست نداشته نه اتفاقا خیلی دوسشون دارم و بچه ها هم عاشق معلم ورزش هستن ولی چه کنم معلمی شغل مورد علاقه من نیست.باز هم تمام سعی خودم میکنم که براشون کم نزارم و سعی میکنم حسابی زنگ ورزش بهشون خوش بگذره آخه طفلیا فقط 2 ساعت ورزش دارن و کل هفته رو منتظرن تا نوبت ورزش کلاسشون برسه؛ خصوصا کلاس اولیا که هر وقت من می بینن میگن خانم ما امروز ورزش داریم؟؟؟؟؟؟؟؟؟ و من در جوابشون باید بگم نه گلم هر روز هفته که ورزش ندارین.