صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 8 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

یه اتفاق بد در روز تولدت

1392/7/26 17:01
نویسنده : شبنم
157 بازدید
اشتراک گذاری

درست بامداد 22 مهر 1392 همون ساعتی که پارسال بیدارم کردی و گفتی مامان پاشو بریم بیمارستان وقتش بپرم بغلت درست ساعت 1 بامداد دوباره بیدارم کردی اما این سری شما حالت بد بود نه من دلیلشم این بود که سر شب شام بهت قارچ دادم و شما نتونسته بودی هضم کنی.بمیرم برات نصف شب همش رو پتو پس آوردی چشای نازت بسته بود و موقع غلت زدن بالا آوردی بغلت کردم و بردمت آشپزخونه بهت عرق نعنا دادم اونقدر آروم و مظلوم بودی که جیگرم کباب شد 4 الی 5 بار دیگه هم پس آوردی عرق نعنا حسابی معده ات شستشو داد با بابایی بردیمت بیمارستان بهت آمپول ضد تهوع زدن ساعت 3 صبح رسیدیم خونه ولی نه من نه بابایی درست و درمون نتونستیم بخوابیم.از مدرسه که اومدم حالت خیلی خوب بود بهت کته با ماست دادم ولی ظهر نخوابیدی منم مجبور شدم بیدار بمونم و خونه رو برا جشن تولدت تمیز و مرتب کنم شب ساعت 10 مثل یه جنازه افتادم و خوابم برد خدا رو شکر شما هم زود خوابیدی.طفلی بابایی با این همه خستگی و بیخوابی صبح باید میرفت دنبال خاله مریم که به خاطر تولد شما از سمنان اومده بود.خلاصه اینکه اولین تولدت مثل پارسال با بیخوابی مامان و بابا همراه بود برا همین نتونستم پست تولدت زودتر بزارم ببخش پسر گلمماچماچماچ

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)