صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

خاطره روز تولد صدرا

1392/7/26 18:05
نویسنده : شبنم
212 بازدید
اشتراک گذاری

میخوام برات از شب و روز تولدت بگم از شبی که هر وقت بهش فکر میکنم یه لبخند دلنشین گوشه لبم میشینه و اشک شوغ تو چشمام حلقه میبنده از شبی که مادر شدن با بند بند وجودم احساس کردم و دلم میخواد زمان برگرده عقب تا من دوباره اون حس قشنگ احساس کنم و صدای اولین نفست که با گریه ات همراه رو دوباره بشنوم و بگم جونم پسرم مامان جون گریه نکن عزیزم مامان اینجاست.

7 مهر 1391 برا زایمان رفتم بجنورد و خونه مامان اختر اطراق کردیم تا موعد مقرر برسه و شما سالم و بی دردسر دنیا بیای. و هر روز روزها رو به امید اینکه امشب یا فردا دنیا میای میگذروندم چه انتظار دلنشینی بود.بالاخره لحظه موعود فرا رسید اونشب مامان اختر استانبولی  و ذرت (بلال) آبپز شده پخته بود چقدر خوشمزه بود حسابی خوردم غافل از اینکه شما قرار فردا دنیا بیای و من نباید غذای سفت بخورم.شب ساعت 10 خوابیدیم من و مامان اختر و تکون خودن شما با همه روزا فرق داشت فکر کردم حتما زیاد خوردم واسه همین اینجوری تکون میخوری.خاله تکی با عمو بهزاد رفته بودن بیرون  وقتی اومدن خونه تعجب کردن چرا همه چراغا خاموش خاله تکی فکر کرد من دردم گرفته و با مامان رفتم بیمارستان چند بار صدامون کرد و به عمو گفت وای حتما شبنم دردش گرفته؛من و مامان هیچکدوممون حوصله جواب دادن نداشتیم و خودمون به خواب زدیم وقتی خاله اومد داخل اتاق و چراغ روشن کرد زدیم زیر خنده. ساعت 1 بامداد بود که فهمیدم کیسه آب پاره شده  هیجان و استرس کل وجودم گرفته بود البته استرسم به خاطر ترس از زایمان نبود به خاطر این بود که انتظار 9 ماهه تموم شد و من تا چند ساعت دیگه چهره نازت میدیدم و مادر میشدم

رفتیم بیمارستان من مامان و خاله تکی تا ساعت 3 الی 4 صبح درد کم بود و قابل تحمل راه میرفتم و ورزشام انجام میدادم صبح ساعت 7:30 دانشجو های مامایی اومدن با یه استاد خوشگل چشم رنگی یکی از دانشجو ها ضربان قلب و تعداد انقباضات رحم رو بررسی کرد خانم دکتر (نگار خانی) اومد و حالم پرسید شانس آوردم که قبل زایمان من عمل سزارین داشت و اگه من نیمه شب زایمان میکردم خانم دکتر نمیومد و شما توسط ماما دنیا میومدی.ساعت حدود 11 رفتم اتاق زایمان وقتی به دنیا اومدی گفتم چرا بچم اینقدر کوچولو آخه خیلی وقت بود نوزاد ندیده بودم خانم دکتر گفت مامان کوچولو بچه اش هم کوچولو میشه دیگه، من: چرا گریه نمیکنه؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خانم دکتر: یکم صبر کن گریه هم میکنه و در همین حین به شما گفت یالا زود باش دیگه و شما گریه کردی چه آهنگ دلنشینی من:جان مامان، عزیزم ،مامان جون

خانم دکتر بعد از اندازه گیری قد و وزنت دوباره شما رو آورد پیشم و گفت همچین هم کوچولو نیست 3 کیلو خورده ای وزن داره با گوشه انگشت اشاره ام لپت ناز کردم شما هم با اون چشات من نگاه میکردی

 

روزی كه تو پا به این دنیا گذاشتی ، روز تضمین زنده بودن من بوده است!

روزی كه تو پا به این قلب بی طاقت من گذاشتی ، 

روز امید دوباره به زندگی ام بوده است!

روزی كه به من بگویی دوستت دارم بهترین روز زندگی ام خواهد شد!

ای زندگیه من خیلی دوستت دارم !

گفته ام ، میگویم و خواهم گفت 

و باز هم گفته ام ، می گویم و خواهم گفت 

خیلی دوستت دارم !

Gifs Animés je taime 84

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مثل هیچکس
27 مهر 92 17:42
به نظرم بهترین خاطره هر زن خاطرات زایمانشه اخه بعد از 9 ماه انتظار لحظه دیدار میشه .خیلی شیرینه.