شروع به کار مامانی
سلام مامانی ببخشید که اینقدر دیر به دیر میام و وبلاگت آپ میکنم خوب چیکار کنم الان 2 هفته است که سر کار میرم و شبا برای اینکه شما صبح بد خواب نشی میریم خونه مامان فریده میخوابیم یعنی در واقع باید بگم که کل هفته رو به غیر از پنج شنبه وجمعه خونه مامانی اطراق کردیم باید حسابی دست بوس مامانی باشیم که هم شما رو نگه میداره و هم کلی زحمت میکشه و نمیزاره دست به سیاه و سفید بزنیم دستشون درد نکنه امیدوارم بتونیم یه روز جبران کنیم و قدر زحمتاشون بدونیم
الان دیگه کم کم داری عادت میکنی که یه روزایی وقتی صبح چشمات باز میکنی اولین کسی رو که میبینی مامان فریده است، آره جونم مامانی داره میره سر کار و حدود ساعت 1 ظهر برمیگرده روز اول شروع به کارم 24 فروردین 92 بود و خوشبختانه خانم مدیر اجازه داد که زودتر بیام برا اینکه شما باید واکسن 6 ماهگیت میزدی اونروز و روز بعدش زیاد اذیت نشدی اما روز دوشنبه که بابا هم سر کار بود حسابی گریه کرده بودی سوار ماشین بودم که بابا زنگ زد و گفت زود خودت برسون که صدرا گریه میکنه؛ وقتی از در وارد شدم و من دیدی بغض کردی زدی زیر گریه الهی اشکات نبینم مامانی. ببخشید که تنهات میزارم و میرم سر کار ولی ناراحت نباش 12 روز دیگه برم دوباره میتونم تا 4 ماه با هم باشیم غصه نخوریا عسلم.