صدراصدرا، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره

صدرا نفس مامان و بابا

گریه ها و جیغ های صدرا برا در در

سلام پسر شیطونم قرار فردا بریم بجنورد و دوشنبه میریم سمت شمال،خاله تکی از طرف اداره ویلا گرفته و میریم بابلسر. امیدوارم پسر خوبی باشی و مامانی رو اذیت نکنی و اینکه تغییر آب و هوا باعث نشه مریض بشی.راستی الان حدود 6 روز امپرازول بهت نمیدم خدا کنه خوب شده باشی جدیدا تا میبینی من یا بابا لباس می پوشیم جیغ میکشی و گریه میکنی تا شما رو هم ببریم وقتی بابایی بغلت می کنه حسابی از اینکه میخوای بری در در ذوق می کنی. همین امروز چادر پوشیدم که برم حیاط لباسا رو پهن کنم کلی پشت سرم کریه کردی بابا شما رو آورد لب پنجره که من ببینی شاید آروم بشی ولی نشد برا همین اومدم خونه و بردمت حیاط و با هم سوار تاب شدیم و شما حسابی خوشت اومد حیف که نمی تونم تاب خودت...
8 تير 1392

گوشواره های گیلاسی

یادش بخیر بچه که بودیم همیشه دوتا گیلاس رو آویزون گوشمون میکردیم و میگفتیم گوشوار ه هام خوشگلن یکی نیست بگه مگه شما دختری به قول مامان اختر عروسک زنده گیرت اومده حسابی باهاش بازی می کنی چه ژستی گرفته ناقلا ...
2 تير 1392

وقتی صدرا اجازه نمیده مامان لباسها رو اتو کنه

سلام مامانی چیکار می کنی؟ اون چیه اون پشت قایم کردی؟؟؟ باشه حالا که اتو رو  نمیدی دست بزنم منم نمیزارم کارات بکنی اوم چلا اینجوری نگام میکنی  فکر کنم کار بدی کردم ...
30 خرداد 1392

دست دسی

 کامل یاد گرفتی دست دسی کنی خیلی بانمک و سر سنگین اینکار انجام میدی،دست راستت ثابت نگه میداری و با دست چپ میزنی به دست راست. هر سری خواستم ازت عکس بگیرم نشد ،دوربینمم خونه مامان اختر جا مونده ...
30 خرداد 1392

رویش سومین دندان

سلام مامانی میگم چرا اینقدر نق نقو شده بودی،میدونستم از دندونات ولی همش میترسیدم به خاطر حساسیتت باشه.روز سه شنبه دندون سوم(دندون بالایی سمت چپ) هم نمایان شد وقتی داشتم باهات بازی می کردم موقع خندیدنت دیدم.دوست دارم جیگر طلا
30 خرداد 1392

کچل کچل کلاچه روغن کله پاچه

بالاخره بابایی موهات با ماشین کوتاه کرد یه چند وقتی بود می گفت میخوام موهاش کوتاه کنم منم گفته بودم اول باید آتلیه ببرمش بعد اجازه داری موهاش کوتاه کنی تا اینکه دیروز موفق شدیم ببریمت آتلیه،ساعت 11 صبح وقت داد ولی شما اون ساعت رو مود بد اخلاقی بودی،هر جور بود خوابوندیمت و به عکاست زنگ زدم گفتم دیرتر میام خلاصه جونم برات بگه این چند روزی که بجنورد بودیم با نق نقات و گریه هات همه رو زابرا کردی تصمیم گرفتم از این به بعد فقط یه شب بمونم و با بابایی برم، با بابایی هم برگردم.بعد ظهردیروز با خاله مریم برا انتخاب اولیه عکس ها رفتیم آتلیه،عکسات خوب شده بود خصوصا این که دوست داشتم از ژشت معروفت( انگشت اشاره ات میزاری گوشه دهنت)عکس داشته باشم و شما د...
27 خرداد 1392

پسرک شیطون

الان که مشغول وب گردی بودم کلی بهت خندیدم آخه از بس شیطون و ناقلا شدی رفته بودی سراغ کش بدنسازیی بابایی که رو جالباسی آویزونش کرده بودم و حسابی داشتی میکشیدی و غر غر میکردی که بیا بده دستم بازی کنم منم لپ تاپ کذاشتم رو زمین و اومدم سمت شما غافل از اینکه نقشه از پیش طراحی شده بود و میخواستی بیای سراغ لپ تاپ با چنان سرعتی اومدی که به گرد پاهات نرسیدم(سوار روروئک بودی) ...
22 خرداد 1392